در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
محترم و اسماعیل مطابق یک سنت خانوادگی، از کودکی برای یکدیگر در نظر گرفته میشوند تا در جوانی با هم ازدواج کنند. والدین محترم هنگام به دنیا آمدن محترم و خاک کردن جفت او، با دیدن شبحی نگران آینده هستند. در تابستان ۱۳۴۲، شایعهای سر زبانها میافتد راجع به زلزله تهران. که این شایعه باعث خالی شهر از سکنه میگردد. محترم در راه بازگشت به خانه، میان خیال و واقعیت شبحی را بر بام خانهشان میبیند و دقایقی بعد در چند متری خود در آشپزخانه با شبح روبرو میشود که باصدای وحشتناک بسوی او میآید. آنچنان هراس وجودش را دربر میگیرد که ابتدا یارای حرکت ندارد و بعد با فریادی بیهوش میشود…