سرویس اشتراک ویدیو ام پی فور

برای افزودن به لیست علاقه مندی باید وارد حساب کاربری شوید.

ورود به حساب کاربری

بستن

بله خیر

ام پی فور را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.

پخش بعد از 8

آهنگ قصه از شهرام ناظری

698 بازدید4 سال پيش
delawa

delawaکاربر delawa

شهرام ناظریکانال شهرام ناظری

آهنگ قصه از شهرام ناظری
آلبوم آرش کمانگیر اثر جدید شهرام ناظری و پژمان طاهری منتشر شده است. شعر آرش سیاوش کسرایی دستمایه ساخت این آلبوم شده و ارکستر زهی کنسرت هاوس وین آن را اجرا کرده است. نوازنده سازهای ایرانی پژمان طاهری، بابک باربد و فرهاد صفری بوده‌اند. طاها عابدین نیز ویولا نواخته است. بخش‌هایی از متن آرش دکلمه شده است و راوی آن قطب‌الدین صادقی اندیشمند و کارگردان تئاتر کشورمان بوده‌. آرش کمانگیر از آثار فاخر ادبیات معاصرمان است و هنرمندان بزرگ موسیقی ایرانی ناظری و طاهری آن را در قابی موسیقایی اجرا کرده‌اند.
متن آهنگ قصه :

برف میبارد
برف میبارد به روی خارو خارو سنگ
کوه ها خاموش دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر زبام کلبه ها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رده پا ها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان
ما چه میکردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد
آنک آنک کلبه ای روشن روی تپه رو به من
در گوشودندن مهربانی ها نمودندن
زود دانستم که دور از این داستان خشم و برف و سوز
در کنار شعله ی آتش قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس گفته ها که اینجاست
آسمان باز آفتاب زر باغ های گل دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر باران خورده در گلزار
خواب گندم زار ها در چشمه ی مهتاب
آمدن رفتن دویدن عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پایه شادمانی های مردم
پای کوبیدن کار کردن کار کردن آرمیدن
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبویه تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله آفتاده آهو بچگان را شیر دادن
و رهانیدن نمیروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی زیر سقف این سفالی بام های مه گرفته
قصه هایه در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
بی تکان گهواره ی رنگین کمان را در کنار بام دیدن
یا شب برفی پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامن گیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتش گهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزی رقص شعله اش در هر کران پیداست
ور نه خاموش است
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست
ور نه خاموش است
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هی نسوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکن در روی کوه ها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشم ها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خبرت گر آتش سر بلند و سبز باش
ای جنگل انسان
زندگانی شعله میخواهد
صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هی نباید روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمت گذار باغ آتش بود
روزگاری بود روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بد خواهانمان تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هزیان داشت بر زبان
بس داستان های پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بد نامی روزگار ننگ
غیرت اندر بند های بندگی پیچاند
عشق در بیماریه دل مردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه ی گل گشته ها گم شد
نشستم در شبستان شد
نشستم در شبستان شد
در شبستان های خاموشی
در شبستان های خاموشی
می تراوید از گل اندیشه ها
عطر فراموشی
در شبستان های خاموشی
می تراوید از گل اندیشه ها
عطر فراموشی
باغ های آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پر بار
گرم رو آزادگان در بند
روسپی نامردمان در کاخ
انجمن ها کرد دشمن را
رایزنی ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپا به دل دارند
هم به دست ما شکسته نا بر اندیشد
چشم ها با وحشتی در چشم خانه هر طرف را جستجو میکرد
این خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو میکرد
آخرین فرمان آخرین تحقیر
مرز را پرواز تیری میدهد سامان
گر به نزدیکی فرود آید
خانه ها مان تنگ
آرزومان کور آرزومان کور
خانه ها مان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا تا چند
آه کو بازویه پولادین
کو سر پنجه ی ایمان
چشم بی گفت و گویی هر طرف را جستجو میکرد
پیرمرد اندوهگین دستی به دیگر دست می سایید
از میان دره های دور گرگی خسته می نالید
برف رویه برف میبارید
باد بالش را به پشت شیشه می مالید
صبح می آمد پیرمرد آرام کرد آواز
پیش رویه لشکر دشمن سپاه دوست
دشت نه دریایی از سرباز
آسمان الماس اختر های خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی در دهان صبح
باد پر می ریخت رویه دشت باز دامن البرز
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
دو دو سه سه به پچ پچ گرد یک دیگر
کودکان بر بام دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین در کنار در
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحری بر آشفته به جوش آمد
خروشان شد به موج افتاد
برش بگرفت و برگی چون صدف از سینه بیرون داد
منم آرش منم آرش سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده
مجوریدم نه سبز فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
که صبح آماده ی بیدار
مبارک باد آن جامه
که اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده
که اندر فرد نوشندش
شمارا باده و جامه
گوارا و مبارک باد
دلم را در میان دست میگیرم

نمایش بیشتر
0 دیدگاه
0 دیدگاه ثبت نظرات بیش از حد مجاز است، چند دقیقه بعد ثبت کنید.
تصویر پیش فرض کاربر

اشتراک گذاری

  • کد ویدیو
  • واتس اپ
  • تلگرام
  • فیسبوک
  • توییتر
  • لینکدین

کد ویدیو

copy

گزارش تخلف

متن گزارش:

ثبت

تکرار پخش