در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
اون دور دورا، خانواده ی آقای روباه تو یه جنگل بزرگ و رنگارنگ، زندگی می کردن، اونا شکموترین روباه های دنیا بودن، همه ش حیوونای جنگل رو شکار می کردن، از پرنده ها تو زمستون گرفته تا موش کورها تو تابستون، هیچکس از دستشون قسر در نمی رفت، اونا بهترین و سریع ترین و ماهرترین شکارچیای اون جنگل بودن.
فرقی نمی کرد شکارشون یه پرنده ی کوچولو باشه یا یه غول بزرگ، اونا تو یه حرکت می گرفتنش و می خوردنش.
یه روز، آقای روباه یه ماهی عجیب و غریب شکار کرد:
-همم، زیاد چاق و چله نیستی، ولی به نظر میاد خوشمزه باشی.
_هی دوست من، لطفا منو نخور، من یه ماهی جادویی ام، زود باش منو تکون بده و یه آرزو کن.
آقای روباه با دقت به ماهی جادویی نگاه کرد، با خودش فکر کرد:
یه ماهی جادویی؟ چرا که نه؟ بذار شانسمو امتحان کنم.
-اجی مجی لاترجی، یه اردک خوشمزه، همین الآن!
....