قصه کودکانه گوساله کوچولو

امروزم یه قصه جذاب و باحال براتون آوردم.
یه قصه درمورد گوساله کوچولو.
گوساله کوچولو همه قند ها رو خورد. مامان گاوه دعواش کرد.
گوساله کوچولو گفت من میرم برا خودم یه مامان دیگه پیدا کنم.
اون از خونه بیرون اومد.
گوساله کوچولو توی راه هاپی هاپو رو دید.
بهش گفت: هاپی هاپو مامان من میشی؟
هاپی هاپو گفت من خودم بچه دارم نمیتونم مامان تو بشم.
گوساله کوچولو رفت پیش پیشی پیشو.
بهش گفت: پیشو پیشی، مامان من میشی؟
پیشو پیشی گفت: من خودم بچه دارم نمیتونم مامان تو بشم.
گوساله کوچولو رفت پیش موشی
بهش گفت: موشی مامان من میشی؟
موشی گفت تو خیلی بزرگی ولی چون من بچه ندارم میتونم مامان تو بشم.
و اینطور شد که موشی مامان گوساله کوچولو شد...